ماجراي شهادت فرمانده سِري‌ترين قرارگاه جنگ

به گزارش اخبار ايران من ، امروز ، چهارم ژوئيه ، سالگرد ترور سردار علي هاشمي است ، بنابراين ما دوباره در مورد زندگي رهبر ترور بحث خواهيم كرد.

علي در سال 1940 در شهر اهواز متولد شد. پس از فتح اسلامي ، علي به كميته انقلاب پيوست و به همراه حسين علم الهدي ، آقايي و ديگران براي تشكيل بسيج و سپاه تلاش كردند.

زندگي جنگ مرحله دشواري بود در دوران سخت علي بر روي زمين. جوهر فداكاري و شهامت او در شخصيت او ديده مي شد. چه خوب همه برنامه هاي خود را با چند سرباز انجام مي دهد. وي با رشد محورهاي كاري “تيپ 37 نور” را به فرماندهي حميديه تشكيل داد و پس از عمليات “عليبيت المقدس” موفق به تشكيل سپاه بستان و هويزه شد. برخي از وظايف آن شامل ايجاد ايست بازرسي مرزي و مسئوليت محافظت از كل منطقه است.

وي پس از راز “نصرت” و نشان دادن دستور خيبر و بدر ، بر جناح ششم امام جعفر صادق (ع) نظارت كرد كه منجر به 13 گردان و گروه پشتيباني در منطقه خوزستان شد ، احتمالاً به همين دليل وي را صدا زدند. “سردار هور”. بعداً پايگاه نصرت توسط دشمن محاصره شد و چندين سرباز اسلام توسط سربازان باتيست اسير شدند و علي هاشمي ، چهره محبوب و خندان بخشهاي عشق و ايمان ، به آسمان پيوست.

سردار غلامرضا گرجي زاده يكي از سرپرستان است كه شهيد علي هاشمي را در فينال داشت. وي توضيح مي دهد: علي هاشمي شناسايي نشده است و اين هويت هويدا رهبر است. زيرا امروزه به سختي مي توان نمونه هاي آن را در ميان ما يافت. طبيعي است كه غريبه در بيشتر موارد ناشناس بماند.

او تصميم گرفت تا زماني كه صدام زنده بود درباره علي هاشمي صحبت نكند

وقتي صدام زنده بود ، در سال 2003 ، همه ناظران توافق كردند كه نبايد از علي هاشمي نام برد. ما در مورد او چيزي نگفتيم و اگر چيزي در مورد او بود ، ما معتقد بوديم كه وي كشته شده است ، زيرا علي هاشمي كه صدام براي او ارزش قائل بود ، اگر زنده بود براي او يك كارت شيپور بود. به همين دليل وقتي دستگير شدم ، وقتي گفت علي هاشمي دستگير شده است ، به بازجويان عراقي ام كه مرا مورد آزار و اذيت قرار مي دادند گفتم كه بروند و از او بپرسند كه من چه كار مي كنم. آن وقت مي دانيد كه من گناهي ندارم. عراقي ها همچنين تصويري از علي هاشمي را به زندانيان در اردوگاه موصل نشان دادند اما هيچ علتي براي علي هاشمي وجود نداشت. علي هاشمي در طول جنگ جلوي دوربين نيامد ، مصاحبه اي نكرد و به روشي صحبت نكرد كه در جلسات بحث شود. اين يكي از مجهولات علي هاشمي است.

علي هاشمي در 17 سالگي در انقلاب شركت كرد. وي يك رهبر 19 ساله شد. در 21 سالگي چندين تيپ را اداره كرد و در 27 سالگي كشته شد و در 49 سالگي بدن او بود پيدا شد من 49 سالگي تولد علي را جشن گرفتم زيرا آن زمان بود كه محسن رضايي براي اولين بار اعلام كرد علي هاشمي استاد راز بزرگ نصرت است.

من تا آخرين لحظه با علي هاشمي بودم

من افتخار كردم كه تا آخرين لحظه در كنار علي هاشمي هستم. از نظر بيشتر مردم نحوه شهادت وي مشخص نبود. برخي مي گويند وي با هلي كوپتر عراقي با يك جيپ برخورد كرده است ، در حالي كه برخي ديگر مي گويند وي در اثر شليك گلوله به وي در هور كشته شده است ، اما مهمتر از همه ، كشته شده است. من در خطرناك ترين زماني كه مي توان فهميد با علي هاشمي اردو زديم. او آرام بود و طبق معمول فقط چهار پا بود و من به او گفتم كه چطور است.

علي هاشمي چهره اي جنگجو از خود نشان داد

چند تن از رزمندگان تيپ 21 امام رضا (ع) دو زنداني عراقي را كه از اعضاي گارد رياست جمهوري صدام بودند ، دستگير كردند. در اردوگاه آمبولانس بود. ما علي هاشمي را براي اين فروختيم. علي تصميم گرفت كه دو زنداني كه به شدت زخمي شده اند بايد با آمبولانس بازگردانده شوند. با اين حال ، اين مفهوم نظامي كه سربازان محلي بايد از آمبولانس استفاده كنند. اين تكاوران رئيس جمهور گارد در طول جنگ مردم را كشته و مي كشند. اما علي هاشمي با اينكه از همه اتهامات آنها آگاهي داشت ، آنها را مجبور به بازگشت كرد. من اين را گفته ام تا بدانيد در دنيايي پر از آلودگي ، بسياري از مردم ارتش را خشن مي دانند ، اما اين طور نيست. پيش و در جنگ ، ارتش ايران قسمت خوبي از بشريت بود. به جز يك بار ، من هرگز نديده ام كه يك مبارز حتي يك جسد عراقي يا يك جسد را مسخره كند. در كار فتح المبين ، مرد جواني با ضرب و شتم يك جسد عراقي اشتباه كرد. در آن زمان ، سربازان كنار پسر اين را به او يادآوري كردند. جنگ ما نمايش انساني بود.

چرا علي هاشمي تسليم نشد؟

دو روز قبل از دشمن ، در جولاي 1988 ، در اردوگاه با او ملاقات كردم. در آن زمان ميزان آتش دشمن بسيار زياد بود و اجازه ادامه جلسه را نداشتيم. وقتي مي خواستم سوار ماشين شوم به او گفتم: آقاي هاشمي اردوگاه را بياوريد زيرا ممكن است دشمن شما را انتخاب كرده باشد. گفت بله اما منصرف نشد. همزمان با اينكه من به آقاي مشاوره مي دادم. محسن در آن زمان در فرماندهي مركزي خاتم ، من به سردار احمد غلامپور كه در قرارگاه كربلا بود نيز مشاوره دادم. غلامپور با عجله رفت و برگشت.

علي هاشمي نمي خواست ضعف نشان دهد زيرا معتقد بود اين پرواز بر ساير گروه ها تأثير مي گذارد و جنگنده ها را تضعيف مي كند. به دنبال اين ، عراقي ها اخراج شدند و علي هاشمي كشته شد.

كتاب “زندان الرشيد” يادآور سردار علي اصغر گرجي زاده رئيس ستاد سپاه ششم و يكي از همكاران سردار من شهيد علي هاشمي از زمان جنگ و برده داري است. بزرگداشت اين كتاب مصادف با سقوط سپاه ششم است كه تمركز خود را در زندان الرشيد ادامه مي دهد و با آزادي سردار گرجي زاده به پايان مي رسد. همچنين مخاطب از قلب خاطراتي كه نويسنده به آن مي رود از تولد و زندگي گذشته او به خوبي آگاه است.

انتهاي پيام